داخلی آرشيو خبر صفحه 
امتیاز مثبت 
۰
 
درخواست طلاق زوج جوان به بهانه ای مسخره
کد مطلب: ۳۰۷۳۸
تاریخ انتشار:سه شنبه ۳۱ تير ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۴۰
اوشیدا: با این که یک سال و نیم است که در رفت و آمد دادگاه و بالا و پایین کردن این پله‌ها هستم اما هر روز دعا می‌ کنم نتوانیم از هم جدا شویم.
درخواست طلاق زوج جوان به بهانه ای مسخره
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا: زوج عاشق‌ پیشه با لجبازی‌هایشان تا جایی پیش‌رفتند که هر روز مهمان دادگاه و دادسرا شدند. زن جوانی که روی صندلی دادگاه خانواده ونک نشسته است خونسردی خاصی دارد. «پریسا» از داستان لجبازی‌های کودکانه‌ اش می‌گوید: دو سال پیش وقتی «پدرام» به خواستگاری‌ام آمد تنها یک ملاک برای انتخابم وجود داشت و آن هم سیگاری نبودن همسر آینده‌ام بود. شاید عجیب به نظر برسد اما همین پافشاری‌ام باعث شد دیگر خوبی‌های او در نظرم بی‌اهمیت باشد.



هرچند پدرام از لحاظ شخصیتی، تحصیلی، اجتماعی و... در سطح بالایی بود اما همین‌ که گفته بود سیگاری نیست برایم کفایت می‌کرد و جواب بله را برای ازدواج با وی دادم. زن ۳۰ ساله با افسوس گفت: یک ماه از نامزدی و عقدمان نگذشته بود که یک اتفاق همه چیز را تغییر داد. هنوز لحظاتی از رفتن پدرام از خانه پدری‌ام نگذشته بود که یکی از دوستان صمیمی‌ام به‌خانه‌مان آمد و در کمال ناباوری گفت شوهرم را در مغازه نزدیک خانه دیده که در حال کشیدن سیگار بوده است.خیلی شوکه شدم باور نمی‌کردم واقعیت داشته باشد اما می‌ دانستم دوستم به من دروغ نمی‌گوید چرا که او با کلی خواهش و سؤال و جواب لب باز کرد و این موضوع را به من اطلاع داد.



من که هنوز در بهت این خبر بودم تصمیم عجولانه‌ای گرفتم و در عصبانیت به تلفن همراه پدرام زنگ زدم و موضوع را جویا شدم ولی او انکار کرد و دوستم را مقصر این اتفاقات دانست. من مطمئن بودم که دروغ می‌گوید و به‌همین خاطر با خانواده همسرم هم تماس گرفتم و آنها را در جریان قرار دادم که چرا احساساتم را به بازی گرفته‌اند و مرا ازاین موضوع باخبر نکرده‌اند اما جوابی نداشتند. از همان روز لجبازی‌هایمان شروع شد. هیچ‌ کدام در برابر هم کوتاه نمی‌آمدیم و ناسازگاریمان ادامه‌دار بود حتی در ابتدا وساطت خانواده‌هایمان بی‌ اثر بود تا اینکه اعلام آتش‌ بس کردیم و مدتی، دیگر راجع به آن روز صحبتی انجام ندادیم اما خوشی‌ ما مدت زمان کوتاهی ادامه داشت.



این زن جوان ادامه داد: هر روز که می‌گذشت سر مسائل کوچک بحثمان می‌شد و با هم دعوا می‌کردیم. دوست نداشتم به من زور بگوید و به همین خاطر لجبازی می‌کردم شاید عجیب باشد اما من و پدرام خیلی همدیگر را دوست داریم ولی نمی‌توانیم از خواسته‌هایمان کوتاه بیاییم مثلاً در یکی از همان روزهای قهر به دور از چشم خانواده‌ها با هم قرار می‌گذاشتیم و بیرون می‌رفتیم چرا که خانواده‌ها دیگر زندگی‌مان را قبول نداشتند خصوصاً از روزی که ۵۰۰ سکه مهریه‌ام را به اجرا گذاشتم و درخواست طلاق دادم.


با وجود این یواشکی با هم گردش و مسافرت می‌رفتیم تا این‌که یک روز بدون خبر دادن به همسرم نزد یکی از دوستانم رفتم و وقتی پدرام فهمید و پرسید کجا بودم به او جوابی ندادم چون دوست نداشتم مرا بازجویی کند. پریسا که از یادآوری آن روز خنده بر لبانش نشسته، گفت: آن روز پدرام دنبالم آمد تا با هم بیرون برویم و من هم بدون اطلاع دادن به خانواده‌ام با او همراه شدم اما در خودرو، شوهرم عصبانی شد و بار دیگر پرسید کجا بودم و من هم لجبازی کردم و جواب ندادم تا این که در یکی از اتوبان‌ها پیاده‌ام کرد و در جاده خاکی یک کتک مفصل خوردم و سپس همه چیز را گفتم. پدرام شوکه شده بود که چرا از همان ابتدا راستش را به او نگفتم که نزد «مریم» رفته‌ام و فقط کتابش را به او تحویل دادم. حتی وقتی با مریم صحبت کرد و فهمید صحبت‌هایمان راست است بیشتر تعجب کرد و گفت حتماً باید کتک می‌خوردی تا می‌گفتی؟!



این زن ادامه داد: با این که یک سال و نیم است که در رفت و آمد دادگاه و بالا و پایین کردن این پله‌ها هستم اما هر روز دعا می‌کنم نتوانیم از هم جدا شویم و طلاق بگیریم اما هیچ‌ کدام مان کوتاه نمی‌آییم زیرا برای لجبازی با هم هر روز یکی از ما علیه دیگری شکایت می‌کند و خانواده‌هایمان نیز از دستمان عاصی شده‌اند و راضی به ادامه زندگی مشترکمان نیستند، اما من همسرم را دوست دارم و می‌خواهم با او زندگی مشترکمان را ادامه دهم به همین خاطر حدود یک ماه پیش به قاضی شعبه ۲۶۸ دادگاه ونک، دادخواست تهیه مسکن را ارائه دادم تا با همسرم زندگی‌ مان را شروع کنیم ولی پدرام قبول نمی‌کرد تا اینکه سرانجام برایم یک خانه گرفت اما آن هم با لج‌ و لجبازی بود چون اوضاع مالی همسرم بسیار مناسب بود ولی با این حال یک خانه کوچک در رباط‌کریم اجاره کرد تا ثابت‌کند من قصد زندگی با او را ندارم ولی این‌طور نبود و من با همان یک دست لباس با مادرم به خانه شوهرم رفتم.



عجیب این که او فکر می‌کرد حکم جلبش را گرفته‌ام و می‌خواهم برای دریافت مهریه او را به زندان بیندازم در حالی که حکمش را داشتم اما قصدم زندگی بود ولی او ترسیده بود و راهم نمی‌داد تا این‌که وارد خانه شدم اما پدرام خانه نیامد و گفت امشب تولد دعوته، می‌خواستم از خانه بروم اما صبر کردم تا نیمه‌های شب پدرام در را کوبید تا وارد خانه شود اما رفتارش غیرعادی بود ترسیدم و با ۱۱۰ تماس گرفتم و آن‌ها به تصور این که پدرام مزاحم است، وی را بازداشت کردند. پریسا در ادامه گفت: فردای آن روز چون هیچ وسیله‌ای همراهم نبود ادکلن و بعضی وسایل مورد احتیاجم را برداشتم و به دادگاه آمدم اما فهمیدم پدرام به اتهام دزدی از من شکایت کرده و گفته وسایل خانه‌اش را برده‌ام؛ آن هم فقط به خاطر یک ادکلن...!



و امروز بار دیگر آمده‌ام تا یکی از خطوط تلفن همراهش را توقیف کنم.این زن در تشریح جزئیات ماجرای زندگی‌اش گفت حتی بارها نزد مشاور هم رفته‌ ایم ولی باز هم بی‌فایده بوده و خودمان دست از غرور و خودخواهی و لجبازی‌هایمان بر نمی‌داریم و حالا باید منتظر باشیم تا دادگاه حکم را صادر کند اما امیدوارم نتوانیم از هم جدا شویم چون با همه این اتفاق‌ها من و پدرام خیلی به‌هم علاقه‌ مندیم و هر روز منتظر پیام‌ های عاشقانه همدیگر هستیم و امیدوارم در لجبازی‌هایمان آتش‌بس به‌ وجود بیاید.
Share/Save/Bookmark
مرجع : ایران
    عکاس :