داخلی آرشيو خبر صفحه 
امتیاز مثبت 
۰
 
روایتی تکان دهنده از پاتوق معتادان در زابل؛
کودکان و دختران جوان قربانی فروشندگان مواد مخدر/یک معتاد : سقف خانه ام را فروختم تا مواد تهیه کنم
کد مطلب: ۶۵۶۴۱
تاریخ انتشار:دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۵۲
اعتیاد همواره یکی از معضلات اجتماعی در هر جامعه به شمار می رود.
کودکان و دختران جوان قربانی فروشندگان مواد مخدر/یک معتاد : سقف خانه ام را فروختم تا مواد تهیه کنم
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا؛ اعتیاد همواره یکی از معضلات اجتماعی در هر جامعه ای است که می تواند هر فردی را از بی سواد تا تحصیلکرده در دام خود گرفتار کند، در همین خصوص شب گذشته به جهت تهیه گزارش به پاتوق این افراد مراجعه کردیم.
ابتدا به خانه آرامش سیستان مراجعه و از مسئول این نهاد پاتوق افراد معتاد را جویا شدیم، کلبه آرامش سیستان تنها مکانی در زابل است که اقدام به اسکان بی خانمان ها و کارتن خواب ها می کند.
در همان نزدیکی این نهاد چند ساختمان مخروبه دیده می شد که هر از چند گاهی چند نفر داخل و خارج می شدند، مسئول کلبه آرا مش نیز به همین ساختمان اشاره کرد و گفت : اکنون آنجا بیش از سی نفر در حال مصرف مواد مخدر هستند، می توانید به آن مکان مراجعه کنید.
به همراه یکی از خبرنگاران سیستانی که با نور تلفن همراه پیش پایمان را روشن کرده بود آرام آرام وارد آنجا شدیم، تا از این افراد عکس و فیلم تهیه کنیم، البته شرایط به گونه ای بود که هر فردی را می توانست دچار ترس و اضطراب کند.
از درب ورودی این مکان که دیواری مخروبه بود وارد ساختمان شدیم، مردی با هیکلی عظیم و سبیل های پهن دست یکی  از خانم های معتاد را در دست داشت و به بیرون او را هدایت می کرد، او نور تلفن همراه خود را بر روی ما گرفت و با همان خانم از ساختمان خارج شد.
چند اتاق در این ساختمان وجود داشت در هر اتاق تقریبا پنج الی هفت نفر نشسته بودند و کنار آتش در حال مصرف مواد مخدر بودند، به آنها سلام دادم و وارد اتاقشان شدم، بلافاصله چند جوان بلند شدند و به بیرون رفتند به ظاهر آنان نمی خورد که معتاد باشند در حین رفتن رو به سوی ما کردند و گفتند : ما معتاد نیستیم به دنبال کسی آمده بودیم و خارج شدند.
آنقدر بوی مواد زیاد بود که نتوانستیم در این اتاق بمانیم با یکی از آنها که با دیدن ما از جایش بلند، و هم صحبت ما شده بود به بیرون رفتیم.





او که از میان صحبت هایش می شد دانست که سواد بالایی دارد، مدرک تحصیلی اش را جویا شدم، در عین ناباوری گفت : فوق لیسانس رشته علوم آزمایشگاهی دارم و در یکی از بیمارستان های همین زابل مشغول به کار بوده ام.
حیرتم دو چندان شده بود چطور می توانست یک پزشک با این وضعیت ظاهری در میان افراد کارتن خواب در حال مصرف مواد مخدر باشد.
در میان صحبت های علی آقا، جوان خوش سیما اما با ریش و موهای بلند و صورت و دست های سیاه که مشخص بود یک سال است رنگ حمام هم به خود ندیده با یک کیسه پر از پلاستیک و کارتن وارد می شود و سلام می دهد.
برهان جوان شیرازی است که در زابل به اعتیاد گرفتار شده و اکنون بیش از دوسال است که به مواد مخدر روی آورده است، او می گوید ابتدا کریستال و شیشه نبود بلکه تریاک و شیره مصرف می کردم اما ۶ ماه است که به شیشه روی آورده ام و کارتن خواب شدم.





برهان فرزند طلاق است ، می گفت پدرمان که مار را ترک کرد، از مادر نیز جدا شدم و در خانه ای که زندگی می کردم با جوانان ناباب هم خانه شدم پس از آن به طوری به مواد گرایش پیدا کردم که حتی آهن های سقف خانه ام را نیز فروختم و آنها را به مواد تبدیل کردم.
حیف بود که برهان بخواهد در عین جوانی با این وضعیت زندگی بگذراند، مشخص بود در دوران قبل از اعتیاد از آن دسته از جوان های پر انرژی و شوخ طبع بوده است اما اکنون غول اعتیاد آن را رها نمی کند.
برهان ادامه داد: سه بار به کمپ ترک اعتیاد رفتم و برای اینکه بتوانم به نزد خانواده بازگردم تا صد روز لب به مواد نیز نزدم اما مادرم حتی در طول درمان یک تماس تلفنی با من نداشت که انگیزه ای برای کنار گذاشتن مواد مخدر باشد.
او گفت: تعداد پنج تا از خواهرانم در زابل زندگی می کنند، ودوست دارم پس از ترک به نزد آنها بروم اما اکنون از آنها خجالت می کشم.
برهان ادامه داد: کمپ ترک اعتیاد رفتار نا مناسبی با معتادان دارند ، نمی توانم دوباره به آنجا بازکردم حتی یک بار فرماندار زابل نیز به این مکان مراجعه کرد و با او رفتار نا مناسب با معتادان در کمپ هارا مطرح کردم که قرار بر این شد تا پیگیری کنند.
به برهان گفتم باز می گردم و کاری برای نجاتت انجام خواهم داد، به بقیه افرادی که آنجا بودند نیز حمایت از برهان را خواستار شدم که لبخند در چهره برهان نمایان شد، گویا سالها بود منتظر محبت از سوی کسی است.
به داخل اتاق بازگشتم تا تصاویر را کامل کنم، فردی که در کنار یک خانم دیگر بود گفت تصویر نگیر، ، بعد صدای بچه ای که انگار از دود موادی که به هوا میرفت بیدار شده بود به گوش رسید.
به اتاق دیگری از این ساختمان مراجعه کردم، ۴ جوان دیگر به همراه یک پیرمرد نشسته بودند و در حال مصرف مواد بودند یکی از آنها چشمش را با پارچه ای سفید رنگ بسته بود و ناله می کرد.





دردش را جویا شدم گفت چند روز پیش خودرویی به من زد و فرار کرد ، پول بیمارستان نداشتم که بروم و اکنون یکی از چشمانم را از دست داده ام، شناسنامه و دفترچه بیمه ام نیز دست خانواده هایمان است و آن رابه جهت اینکه نفروشیم به ما نمی دهند.
انقدر بوی نامطبوع بالا بود که توان ماندن نداشتم با همان چراغ قوه تلفن همراه که جلوی پایمان را روشن کرده بود از ساختمان خارج شدم.






انتهای پیام/
Share/Save/Bookmark