داخلی آرشيو خبر صفحه 
امتیاز مثبت 
۰
 
نوعروس: شوهرم با زن مطلقه اش رابطه پنهانی دارد / خانواده او با پول عشق را می خرند و می فروشند
کد مطلب: ۴۹۵۵۹
تاریخ انتشار:يکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۱۷
زن جوانی که بازیچه قصه تلخ یک اختلاف حساب مالی شده بود و قصد داشت به زندگی خود پایان بدهد، از مرگ نجات پیدا کرد و فرصتی دوباره برای زندگی یافت.
نوعروس: شوهرم با زن مطلقه اش رابطه پنهانی دارد / خانواده او با پول عشق را می خرند و می فروشند

به گزارش پایگاه خبری اوشیدا:نو‌عروس جوان درحالی‌که جدی حرف می‌زد، گفت: شوهرم ادعا می‌کرد که تکیه‌گاهم می‌شود. هیچ‌وقت باور نمی‌کردم این‌طوری پشتم را خالی کند.

افسانه که کنترلش را از دست داده بود، با چشمانی گریان ادامه داد:پدرم یک عمر پادویی یک مغازه‌ای را می‌کرد و جوانی‌اش را در آنجا با صداقت و وفاداری خرج کرد؛ اما دست‌آخر جواب سال‌ها رنج و تلاشش را این‌طوری دادند و آبرو و حیثیتم را به بازی گرفتند.

زن جوان افزود:پدرم دو سال قبل به‌خاطر بیماری جانش را از دست داد و وضعیت زندگی ما پس از مرگ او بسیار سخت و دشوار شده بود. مادرم کار می‌کرد تا چرخ زندگی‌مان را بچرخاند. من هم تصمیم گرفتم کار کنم. می‌خواستم کمک‌خرج خانه باشم و ازطرفی پشتوانه مادرم بشوم. به‌دنبال کار بودم که به محل کار پدر مرحومم رفتم. صاحب‌کارش از دیدنم خیلی خوش‌حال شده بود و برای پدرم ابراز دلتنگی می‌کرد. هم‌صحبتی با او و حضور در محلی که بوی پدرم را می‌داد، برایم خیلی خوشایند بود.

افسانه عنوان کرد: چندروز بعد از این ماجرا زنگ خانه‌مان به صدا در آمد. همسر صاحب‌کار پدرم بود. او از مادرم وقت می‌خواست تا من را برای پسرشان خواستگاری کنند. جلسه خواستگاری برگزار شد و تا چشم به هم زدم، دیدم عروس صاحب‌کار پدرم شده‌ام. همه‌چیز آن‌قدر زود اتفاق افتاد که خودم نیز باورم نمی‌شد. تنهامشکلی که وجود داشت، این بود که امید یک بار ازدواج کرده و همسرش را طلاق داده بود؛ البته مادرم می‌گفت این ایرادی ندارد و این‌ها آشنا هستند.

زن جوان افزود:امید حاضر نبود درباره زندگی گذشته‌اش زیاد توضیحی بدهد و فقط می‌گفت از سادگی‌اش سوءاستفاده کرده‌اند. ما با کمک‌های مالی پدرشوهرم زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. همه کارها به‌ظاهر خوب پیش می‌رفت. از اینکه می‌دیدم در این ازدواج مادرم به‌خاطر تهیه جهیزیه به سختی نیفتاده، خوش‌حال بودم و سعی می‌کردم برای امید‌ جان‌فشانی کنم. سه هفته گذشت و آن روزهایی بود که از عمرم حساب نشدند و فکر می‌کردم که در خواب هستم؛ اما در کمتر از چند ماه واقعیتی تلخ برایم نمایان شد. امید و همسر قبلی‌اش با هم آشتی‌کرده و همدیگر را می‌دیدند. از همان‌روز به بعد رفتار پدر‌ومادرشوهرم نیز با من تغییر کرد. آن‌ها برای کارهای پسرشان جواب سربالا می‌دادند و از نوع رفتارشان حس می‌کردم دیگر جایگاهی در آن خانه ندارم.

افسانه گفت: تازه فهمیدم که همسر قبلی امید دختر شیک اقتصادی و طرف معامله‌های تجاری پدرش بوده و آن‌ها به‌خاطر اختلاف‌های حساب‌وکتاب‌های مالی از هم جدا شده‌اند. پدرشوهرم خیلی راحت می‌گفت یک پولی بگیر و شر خودت را کم کن. من با حالت قهر به خانه مادرم رفتم. مادرم خبر نداشت که چه بلایی سر زندگی‌ام آمده است. نمی‌توانستم چیزی به او بگویم. حماقت کردم و می‌خواستم به زندگی‌ام پایان بدهم؛ اما خدا کمکم کرد و از یک‌قدمی مرگ به زندگی برگشتم. امروز برای پیگیری شکایتم به کلانتری۴٣ آمده‌ام. امید و خانواده‌اش حق نداشتند آبرو و حیثیتم را این‌گونه به بازی بگیرند. آن‌روزها دلم خوش بود که عروس یک خانواده پول‌دار شده‌ام.

Share/Save/Bookmark
مرجع : رکنا
    عکاس :