روایت 15 خرداد 42 در بیانات مقام معظم رهبری؛
مسئلهى پانزده خرداد، مسئلهى مهم و مقطع مهمى است
کد مطلب: ۲۷۷۶۱
تاریخ انتشار:چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۹:۴۸اوشیدا: پانزدهم خرداد سال ۴۲ يك مقطع بسيار مهمى است. علت اين است كه در روز ۱۵ خرداد ۴۲ حادثهاى كه اتفاق افتاد، پيوند مردم با روحانيت را در اين سطح خطرناك و حساس نشان داد.
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا:
پانزده خرداد مبدأ نهضت بزرگ روحانيت و مردم نيست. قبل از پانزده خرداد، در سال ۱۳۴۱ و آغاز سال ۱۳۴۲، قضاياى مهمى اتفاق افتاد: در دوم فروردين ۴۲، حادثهى مدرسهى فيضيه پيش آمد و ضرب و جرح طلاب علوم دينى و اهانت به مرجع عاليقدر مرحوم آيةالله گلپايگانى. قبل از آن، در اواخر سال ۱۳۴۱، قضاياى تظاهرات مردم در بازار تهران پيش آمد و در آنجا هم اهانت به مرجع عاليقدر مرحوم آيةالله حاج سيد احمد خوانسارى. اينها نشاندهندهى اين است كه نهضت روحانيت در سال ۴۱ و آغاز سال ۴۲ به آنچنان اوج و نشاطى رسيده بود كه پليس دستگاه جبار و دستگاههاى امنيتى برخوردهاى خشنى با علما و طلاب و حتّى مراجع تقليد داشتند. ولى با اين همه، پانزدهم خرداد سال ۴۲ يك مقطع بسيار مهمى است. علت اين است كه در روز ۱۵ خرداد ۴۲ حادثهاى كه اتفاق افتاد، پيوند مردم با روحانيت را در اين سطح خطرناك و حساس نشان داد. در روز عاشوراى آن سال - كه روز سيزدهم خرداد بود - امام بزرگوار در مدرسهى فيضيه يك سخنرانى تاريخىِ تعيينكنندهاى كردند. بعد كه امام را دستگير كردند، در روز پانزده خرداد عمدتاً در تهران، همچنين در قم و در بعضى از شهرهاى ديگر، يك موج حركت عظيم مردمى به راه افتاد و رژيم طاغوت با همهى وجود، با ارتش خود، با پليس خود، با دستگاههاى امنيتى خود، دست به سركوب اين حركت مردمى زد. در پانزده خرداد يك قيام مردمى به وجود آمد. اين نشاندهندهى اين بود كه آحاد ملت ايران، با روحانيت، با مرجعيت - كه مظهر آن، امام بزرگوار بود - يك چنين پيوند مستحكمى دارند. و نكته اينجاست كه همين پيوند است كه ضامن پيشرفت نهضت، اوج نهضت و پيروزى نهضت ميشود.
هر جا يك حركتى، يك نهضتى به مردم متكى بود و مردم با آن همراه شدند، اين نهضت قابل ادامه است؛ اما اگر مردم با يك حركت اعتراضى پيوند نخوردند، ناكام خواهد ماند؛ كما اينكه بعد از حادثهى مشروطه در ايران قضايائى اتفاق افتاد، مبارزاتى شروع شد، هم از طرف گروههاى چپ، هم از طرف گروههاى ملى، اما همهى اينها در طول تاريخ نهضتهاى ايران، سرنوشتشان شكست و ناكامى بود؛ چون مردم با اينها نبودند. وقتى مردم وارد ميدان ميشوند و پشتوانهى يك نهضت، احساسات مردم، انديشهى مردم و حضور مردم ميشود، آن نهضت قابل ادامه است و پيروزى براى آن نهضت رقم ميخورد؛ حادثهى پانزده خرداد اين مطلب را نشان داد؛ كه مردم پشت سر روحانيتند.
با دستگيرى امام بزرگوار آنچنان قيامتى در تهران و در برخى از شهرستانهاى ديگر به راه افتاد كه دستگاه را وارد ميدان كرد و سركوب وحشيانهاى كردند؛ تعداد نامعلومى - بسيار زياد - از مردم كشته شدند؛ خيابانهاى تهران با خون بندگان خدا و مؤمنان و جوانان سلحشور اين ملت، رنگين شد. در پانزده خرداد، چهرهى خشن ديكتاتور، چهرهى بيرحم رژيم طاغوت، كاملاً خود را نشان داد.
اما نكتهى ديگرى كه در قضيهى پانزده خرداد وجود داشت - كه جوانهاى ما، مردم عزيز ما بايد به اين نكات توجه كنند؛ اينها مهم است - اين بود كه در مقابل اين كشتار بيرحمانهاى كه در تهران و برخى نقاط ديگر به وجود آمد، هيچ نهادى از نهادهاى دنيا، از اين سازمانهاى بهاصطلاح حقوق بشر، زبان به اعتراض نگشودند؛ هيچ كس اعتراض نكرد. مردم و روحانيت، در صحنه تنها ماندند. ماركسيستها و دولتهاى چپ و گروههاى چپ، حتّى حركت مردم در پانزده خرداد را محكوم كردند؛ گفتند اين يك حركت فئوداليستى بود! ملىگراهائى كه دم از مبارزه ميزدند، آنها هم اين حركت را محكوم كردند؛ گفتند يك حركت كور و بىهدف بود، يك حركت افراطى بود! هر جائى كه مردمان عافيتطلب و راحتطلب، در وسط ميدان مبارزه، جائى براى خود باز نميكنند و خطرپذيرى نميكنند، انسانهاى مؤمن و مبارز را به تندى و افراطىگرى متهم ميكنند؛ گفتند اينها افراطى بودند؛ حركت، حركت افراطى بود. امام به پشتوانهى اين مردم، تنها ماند در ميدان؛ اما به معناى حقيقى كلمه، يك رهبر آسمانى و معنوىِ قاطع و مصمم را در چهرهى خود به همهى مردم و به تاريخ نشان داد.
سه باور در امام بزرگوار ما وجود داشت، كه همين سه باور به او قاطعيت ميداد، شجاعت ميداد و استقامت ميداد: باور به خدا، باور به مردم، و باور به خود. اين سه باور، در وجود امام، در تصميم امام، در همهى حركتهاى امام، خود را به معناى واقعى كلمه نشان داد. امام با دل خود با مردم حرف زد، مردم هم با جان خود به او لبيك گفتند، به وسط ميدان آمدند و مردانه ايستادند و حركتى كه از هيچ نقطهاى از دنيا نسبت به آن، نگاه محبتآميزى وجود نداشت و دست كمكى دراز نشد، بتدريج به سمت پيروزى حركت كرد و در نهايت به پيروزى رسيد.
من اين سه باورى را كه در امام وجود داشت، اندكى باز كنم. اينها مطالب مهمى است كه اگر چنانچه در دل ما جائى باز كند، مسير حركت ما را روشن خواهد كرد.
در باور به خدا، امام مصداق اين آيهى شريفه بود: «الّذين قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل».
«حسبنا الله و نعم الوكيل» را امام با همهى وجود ادا ميكرد و از بن دندان به آن معتقد بود. امام به خداى متعال اعتماد داشت، به وعدهى الهى يقين داشت، براى خدا حركت كرد و كار كرد و حرف زد و اقدام كرد و ميدانست كه «ان تنصروا الله ينصركم» وعدهى الهى است و حتمى و تخلفناپذير است.
در باور به مردم، امام بزرگوار، ملت ايران را به معناى حقيقى كلمه ميشناخت. امام اعتقاد داشت كه اين ملت، ملتى است با ايمان عميق، باهوش و شجاع؛ كه اگر پيشوايان لايقى در ميان آنها پيدا شوند، اين ملت ميتواند مثل خورشيد در ميدانهاى مختلف بدرخشد؛ امام اين را قبول داشت. اگر يك روز عنصر نالايقى مثل شاه سلطان حسين موجب شد كه ملت ايران در لاك خود فرو بروند، اما در روز ديگرى، مرد شجاعى مثل نادرقلى - بدون آن القاب و عناوين - وقتى در ميان مردم ظاهر ميشود و با شجاعت، پيشوائى مردم را به عهده ميگيرد، اين ملت ميتواند ميدان حركت افتخارآميز خود را از دهلى تا درياى سياه گسترش دهد؛ اين را امام در تاريخ ديده بود، نظائر آن را مشاهده كرده بود و اعتقاد و ايمان به اين مطلب داشت؛ ملت ايران را ميشناخت، به ملت ايران اعتماد داشت. ايمان عميق مردم كه در زير اندودهاى ساخته و پرداختهى دنياطلبان مخفى و پنهان شده بود، امام بزرگوار اين ايمان عميقِ تغييرناپذير را شكوفا كرد؛ غيرت دينى مردم را برانگيخت و ملت ايران الگوى استقامت و بصيرت شد. مردم در چشم امام بزرگوار، عزيزترين بودند؛ دشمنان مردم، منفورترين بودند. اينكه شما ملاحظه ميكنيد كه امام در مقابلهى با قدرتهاى سلطهگر لحظهاى از پا ننشست، عمدتاً بهخاطر همين بود كه قدرتهاى سلطهگر، دشمن سعادت مردم بودند و امام دشمن مردم را دشمن ميداشت.
در باور به خود - اعتماد به نفس - امام به مردم ايران «ما ميتوانيم» را تعليم داد. امام قبل از آنكه «ما ميتوانيم» را به مردم ايران تلقين كند و تعليم دهد، «ما ميتوانيم» را در وجود خود زنده كرد؛ اعتقاد خود را به توانائى شخصيتى خود، به معناى حقيقى كلمه، به مظهر بروز و ظهور رساند.
در روز عاشوراى سال ۴۲ امام در عين غربت، در ميان طلاب و مردم قم در مدرسهى فيضيه، محمدرضا شاه را كه با اتكاى آمريكا و قدرتهاى خارجى، به طور بىقيد و شرط و بىمهارى بر كشور حكومت ميكرد، تهديد كرد كه اگر اينجور حركت كنى، اين راه را ادامه دهى، من به مردم ايران خواهم گفت تو را از ايران بيرون كنند! اين را چه كسى ميگويد؟ يك روحانى ساكن در قم، بدون سلاح، بدون تجهيزات، بدون پول، بدون پشتوانهى بينالمللى؛ فقط به اتكاء ايمان به خدا و اعتماد به نفس، كه ميتواند در اين ميدان بايستد. آن روزى كه امام از تبعيد برگشت، در همين بهشت زهرا دولت بختيار را تهديد كرد و با صداى بلند گفت: من توى دهن دولت بختيار ميزنم، من دولت تعيين ميكنم. اين، اعتماد به نفس بود. امام به خود و به نيروى خود و به توانائىهاى خود ايمان و باور داشت. همين باور به خود، در عمل امام، در گفتار امام، به ملت ايران منتقل شد. عزيزان من! صد سال به ما ملت ايران تلقين كرده بودند كه شما نميتوانيد؛ نميتوانيد كشورتان را اداره كنيد، نميتوانيد عزت به دست بياوريد، نميتوانيد ساختوساز كنيد، نميتوانيد در ميدان علم حركت كنيد، نميتوانيد؛ ما هم باورمان شده بود.
يكى از ابزارهاى مؤثر دشمنان براى تسلط بر ملتها، همين تلقين «نميتوانيد» است؛ كه ملتها مأيوس شوند، بگويند ما كه نميتوانيم كارى بكنيم. با اين ترفند، صد سال ملت ايران در ميدانهاى سياست، علم، اقتصاد و همهى ميدانهاى زندگى عقب افتاد. امام مطلب را برگرداند، اين ابزار تسلط ابرقدرتها را از دست آنها گرفت، به ملت ايران گفت «شما ميتوانيد»؛ شجاعت را به ما برگرداند، تصميم و قاطعيت را به ما برگرداند، اعتماد به نفس را به ما برگرداند، ما ملت ايران احساس كرديم ميتوانيم؛ حركت كرديم، اقدام كرديم؛ لذا ملت ايران در همهى ميدانها - كه حالا اشارهاى خواهم كرد - در اين سى و چند سال پيروز شده است.
اين سه باور در امام - يعنى باور به خدا، باور به مردم، باور به خود - محور همهى تصميمگيرىهاى او، همهى اقدامهاى او و همهى سياستهاى او شد. در آغاز نهضت، همين سه باور به امام قدرت داد؛ در دوران تبعيد، همين جور؛ در وقتى كه امام به پاريس حركت كرد، همين جور؛ در وقتى كه به ايران آمد، همين سه باور به امام اين قدرت را داد كه در آن شرائط وارد تهران شود؛ در حوادث بهمن ۵۷، در فتنههاى داخلى، در اعلام نظام جمهورى اسلامى، در ايستادگى صريح در مقابل نظم ظالمانهى جهانى، در اعلام «نه شرقى، نه غربى»، در جنگ تحميلى، و در همهى قضاياى آن ده سالِ پرحادثهى زندگى امام، همين سه باور در امام متجلى بود. منشأ تصميم امام، منشأ اقدام امام، منشأ سياستهاى امام، همين سه باور بود.
تا روزهاى آخر زندگى، هيچ كس در حرف و عمل امام بزرگوار ما، نشانى از افسردگى و ترديد و خستگى و وادادگى و تسليمطلبى پيدا نكرد. بسيارى از انقلابىهاى دنيا وقتى كه از دوران جوانى خارج ميشوند و به پيرى ميرسند، دچار ترديد ميشوند، دچار محافظهكارى ميشوند؛ حتّى گاهى حرفهاى اصلى خودشان را هم پس ميگيرند. بيانيههاى امام در سالهاى آخر عمر، حتّى از سخنان سال ۴۲ ايشان گاهى انقلابىتر بود، تندتر بود، قوىتر بود؛ پير ميشد، اما دل او جوان بود، روح او زنده بود؛ اين همان استقامتى است كه در قرآن كريم ميفرمايد: «و ان لو استقاموا على الطّريقة لاسقيناهم ماء غدقا».(۳) در آيهى ديگر ميفرمايد: «انّ الّذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة».(۴) اين سه باور، امام را زنده نگه داشت؛ جوان نگه داشت؛ فكر امام و راه امام و طريقهى امام را براى اين ملت، ماندگار و ثابت كرد؛ آن وقت همين سه باور بتدريج در مردم ما، در جوانان ما، در قشرهاى گوناگون، همگانى شد؛ اميد پيدا شد، اعتماد به نفس پيدا شد، توكل به خدا پيدا شد؛ اينها جاى يأس را گرفت، جاى تاريكنمائى را گرفت، جاى بدبينى را گرفت؛ مردم ايران روحيات خودشان را تغيير دادند، خداى متعال هم وضع آنها را تغيير داد: «انّ الله لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم»؛(۵) ملت ايران راه خود را، حركت خود را، انگيزههاى خود را اصلاح كردند، خداى متعال هم به آنها كمك كرد، به آنها نصرت داد و پشتيبانى كرد. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه ايرانِ وابسته تبديل شد به ايران مستقل.
از وابستگى رژيم طاغوتى پهلوى - كه بدتر از رژيم مرتجعِ روسياهِ قاجار بودند - به انگليس و بعد به آمريكا، چيزهاى زيادى هست كه جوانهاى عزيز ما بايد بدانند. وابستگى اينها به حالت شرمآور رسيده بود. بعد از انقلاب، يكى از ديپلماتهاى برجستهى آمريكا اين را گفت و نوشت؛ گفت ما بوديم كه به شاه ميگفتيم شما به فلان چيز احتياج داريد، به فلان چيز احتياج نداريد! آنها بودند كه ميگفتند اين رابطه را بايد برقرار كنيد، اين رابطه را بايد قطع كنيد؛ نفت را اين مقدار توليد كنيد، اين مقدار بفروشيد؛ به كى بفروشيد و به كى نفروشيد! كشور با سياست آمريكا، با نقشهى آمريكا، و پيش از آن با سياست و نقشهى انگليس اداره ميشد. اين كشور وابسته تبديل شد به ايران مستقل، ايران سرافراز. سران فاسد و خائن و پولپرست و غرق در شهوات و لذتهاى مادى و حيوانى، بر اين كشور حكمرانى ميكردند؛ اين تبديل شد به نمايندگان مردم؛ جاى خود را دادند به زمامدارانى كه نمايندگان مردم بودند. در اين سى و چند سال كسانى بر اين كشور فرمانروائى كردند، قدرت را در دست گرفتند، سياست و اقتصاد را در دست گرفتند كه نمايندهى مردم بودند. با همهى ضعفها و با همهى قوّتهائى كه در اشخاص مختلف وجود داشت، اين خصوصيت همه بود كه اينها نمايندههاى مردم بودند؛ كسانى بودند كه كيسهاى براى خود ندوخته بودند - البته يكى ضعيفتر است، يكى قوىتر است - اين خيلى مسئلهى مهمى است. آن سياستمداران خبيثِ وابستهى طماعِ پستِ فرودست در مقابل دشمنان و خشمگين در مقابل مردم، تبديل شدند به نمايندگان مردم. كشور عقبماندهى ما از لحاظ علمى، تبديل شد به يك كشور پيشرفتهى علمى. ما قبل از انقلاب هيچ افتخار علمى در كشور نداشتيم. امروز ديگران دربارهى ما ميگويند، مراكز سنجش جهانى دربارهى ايران قضاوت ميكنند كه رشد و شتاب پيشرفت علمى، يازده برابرِ متوسط دنيا است. اين چيز كمى است؟ مراكز سنجش علمى پيشبينى ميكنند كه تا چند سال ديگر - تا سال ۲۰۱۷ - ايران در رتبهى چهارم علمى دنيا قرار ميگيرد. اين چيز كوچكى است؟ آن كشورى كه از لحاظ علمى هيچ افتخارى نداشت، تبديل شد به اين.
ما كشورى بوديم كه اگر ميخواستيم يك جاده، يك بزرگراه، يك سد، يك كارخانه بسازيم، بايد به سمت بيگانگان دست دراز ميكرديم تا مهندسان خارجى بيايند براى ما سد درست كنند، جاده درست كنند، كارخانه احداث كنند. امروز جوانان اين ملت، بدون كمترين اعتنائى به بيگانگان، هزاران كارخانه، صدها سد و پل و راه و بزرگراه در كشور ايجاد ميكنند. امروز رشد علمى و فنى و توانائىهاى سازندگى در كشور به اين نقطهى از اوج رسيده است؛ آيا شايسته است كه ما اينها را نبينيم؟
در زمينهى بهداشت و درمان، براى يك جراحىِ اندكى پيچيده، بيمار ما بايد ميرفت در بيمارستانهاى اروپا سرگردان ميشد، اگر پول داشت؛ و اگر پول نداشت، بايد ميمرد. امروز در كشور ما پيچيدهترين جراحىهاى بزرگ - پيوند كبد، پيوند ريه، كارهاى مهم در زمينهى جراحى و پزشكى - انجام ميگيرد؛ نه فقط در تهران، در بسيارى از شهرهاى دوردست. اين توانائىها امروز وجود دارد. ملت ايران در اين زمينه احتياجى به بيگانگان ندارد؛ در اين زمينهى بسيار مهم و حياتى، به استقلال و خودكفائى رسيده است.
بسيارى از نقاط اين كشور، فراموششده بود - بنده در دوران پيش از انقلاب، به شهرستانهاى مختلف و جاهاى گوناگون زياد سفر ميكردم - كمترين نگاهى به مناطق دوردست كشور نميشد؛ اما امروز خدمات گوناگون در سرتاسر كشور گسترده است؛ در شهرهاى دوردست، در روستاهاى گوناگون. امروز معنا ندارد كه كسى بگويد فلان جا از نيروى برق يا فرضاً از زيرساختهاى جاده و امثال اينها محروم مانده است. آن روز اگر يك نقطهاى در نقاط دوردست برخوردار بود، مايهى تعجب بود؛ امروز عكسش مايهى تعجب است. آن روز در جمعيت سى و پنج ميليونى كشور، قبل از انقلاب، صد و پنجاه هزار دانشجو بود؛ امروز جمعيت شده است دو برابر، تعداد دانشجو شده است بيست برابر، بلكه سى برابر؛ اين يعنى توجه به علم. كثرت دانشجويان، كثرت اساتيد، كثرت دانشگاه، قابل توجه است. در هر شهر دورافتادهاى، يكى، دو تا، پنج تا، گاهى ده تا دانشگاه وجود دارد. آن روز استانهائى وجود داشت كه تعداد دبيرستانهايش به عدد انگشتان دو دست نميرسيد؛ امروز در همان استانها، در هر شهرش، چند دانشگاه، گاهى چندين دانشگاه وجود دارد. اين، حركت عظيم ملت ايران است كه به بركت انقلاب و با همت جوانان و همت مسئولان، در طول اين سى و چند سال اتفاق افتاده است؛ اينها حوادث مهمى است. به بركت انقلاب، زيربناهاى فراوان در اين كشور ساخته شد؛ هزاران كارخانه در اين كشور احداث شد؛ كارخانههاى مادر در اين كشور به وجود آمد؛ محصولاتى كه با منت بايد ذره ذره از بيگانگان ميخريديم و تهيه ميكرديم، امروز بهوفور در كشور توليد ميشود؛ اينها را بايد ديد؛ اينها همه به بركت همان سه باورى است كه امام در اين ملت تزريق كرد و اين باورها را در آنها برانگيخت: باور به خدا، باور به مردم، و باور به خود.
ما اين حرفها را نميزنيم براى اينكه غرور كاذب به وجود بيايد؛ شاد شويم، خوشحال شويم كه خب الحمدلله به پيروزى رسيديم، تمام شد؛ نه، ما هنوز خيلى راه در پيش داريم. من به شما عرض كنم؛ ما اگر خودمان را با ايران دوران طاغوت مقايسه كنيم، اين برجستگىها به چشم مىآيد؛ اما اگر خودمان را با ايران اسلامىِ مطلوب مقايسه كنيم - كشورى كه اسلام براى ما خواسته است، جامعهاى كه اسلام براى ما خواسته است؛ جامعهاى كه در آن، عزت دنيا هست، رفاه دنيا هست، ايمان و اخلاق و معنويت هم در آن هست؛ همه به حد وفور - راه طولانىاى در پيش داريم. من اين عرايض را ميكنم براى اينكه جوانان عزيز ما و ملت شجاع ما بدانند كه ادامهى اين راه را هم با همين سه باور ميتوانند در پيش بگيرند و پيش بروند. بدانيد راه، طولانى است؛ اما شما توانائيد، شما قدرت داريد، شما امكان داريد؛ ميتوانيد اين راه طولانى را تا رسيدن به قلهها، با توانائى كامل، با سرعت و شتاب لازم ادامه دهيد. اين حرفها براى اين است كه اگر دشمنان ميخواهند در دل ما يأس به وجود بياورند، بدانيد كه آنها دارند دشمنى ميكنند؛ همه چيز براى ما نمايشگر اميد است.
نقشهى راه هم در مقابل ما است. ما نقشهى راه داريم. نقشهى راه ما چيست؟ نقشهى راه ما همان اصول امام بزرگوار ما است؛ آن اصولى كه با تكيهى بر آن توانست آن ملت عقبافتادهى سرافكنده را تبديل كند به اين ملت پيشرو و سرافراز. اين اصول، اصولى است كه در ادامهى راه هم به درد ما ميخورد و نقشهى راه ما را تشكيل ميدهد. اصول امام، اصول روشنى است. خوشبختانه بيانات امام، نوشتهجات امام در بيست و چند جلد در اختيار مردم است؛ خلاصهى آنها در وصيتنامهى جاودانهى امام منعكس است؛ همه ميتوانند مراجعه كنند. ما مفيد نميدانيم كه به اسم امام تمسك كنيم، اما اصول امام را به فراموشى بسپريم؛ اين غلط است. اسم امام و ياد امام بهتنهائى كافى نيست؛ امام با اصولش، با مبانىاش، با نقشهى راهش براى ملت ايران يك موجود جاودانه است. نقشهى راه در اختيار امام است و آن را به ما عرضه كرده است؛ اصول امام مشخص است.