داخلی آرشيو خبر صفحه 
امتیاز مثبت 
۰
 
دختر 19ساله ای با آرایش های غلیظ گفت: دوستانم مرا تشویق می کردند که با پسران دیگر ..
کد مطلب: ۵۹۳۷۰
تاریخ انتشار:شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۸:۲۶
می خواهم به آغوش خانواده ام برگردم. دیگر از این وضعیت خسته شده ام. با آن که عاشق هیجان هستم و دوست دارم هرگونه تفریح هیجان آوری را تجربه کنم.
دختر 19ساله ای با آرایش های غلیظ گفت: دوستانم مرا تشویق می کردند که با پسران دیگر ..

به گزارش پایگاه خبری اوشیدا: می خواهم به آغوش خانواده ام برگردم. دیگر از این وضعیت خسته شده ام. با آن که عاشق هیجان هستم و دوست دارم هرگونه تفریح هیجان آوری را تجربه کنم، اما احساس می کنم در مرداب بی بند و باری و خلاف فرو رفته ام. از کارهای گذشته ام سخت پشیمانم ولی باز هم برای سرپوش گذاشتن به رفتارهای زشت و گناه آلودم از عنوان «هیجان» استفاده می کنم تا ... .

 

دختر 19ساله ای که چهره خسته اش را در پس آرایش های غلیظ پنهان کرده بود، در حالی که سعی می کرد با جویدن آدامس، بوی تند سیگار را از بین ببرد، به کارشناس اجتماعی کلانتری هاشمی نژاد مشهد گفت: چند روز است که از منزلمان فرار کرده ام. با آن که من آخرین فرزند خانواده هستم و پنج خواهر و برادر دیگر دارم، اما هیچ کس مرا درک نمی کند و احساساتم را به بازی می گیرند. پدر و مادرم هیچ گاه به هیجانات و نوع تفریحات من اهمیتی نمی دهند و مدام عاطفه و احساسات مرا سرکوب می کنند. من دوست دارم همواره با دوستانم به گشت و گذار بروم و همه اوقاتم را با آن ها بگذرانم. وقتی شبی را بیرون از منزل به سر می برم، پدر و مادرم دعوایم می کنند که چرا شب را به منزل نیامدم، در حالی که من دوست دارم به همراه دیگر دوستانم به محل های پرهیجان و شاد بروم. نمی خواهم چیزی از آن ها کم داشته باشم. 

 

مدت ها قبل وقتی چادر به سر می کردم، همین دوستانم از من کناره گیری می کردند، به من طعنه می زدند و مرا «امل» می خواندند. ولی روزی که چادر را کنار گذاشتم آن ها مرا در جمع خودشان پذیرفتند. دوستانم همه نوع هیجانی را امتحان می کنند، سیگار می کشند، پسرها را به تمسخر می گیرند، لباس های زننده می پوشند و ... من هم اوایل خجالت می کشیدم مانند آن ها رفتار کنم ولی آن ها می گفتند با آن که چادرت را کنار گذاشته ای، اما همچنان «امل» مانده ای چرا که معنی لذت ها و هیجان های جوانی را نمی فهمی. این بود که من هم نام هیجان را به عنوان یک سرپوش برای رفتارهای زشتم انتخاب کردم و به تقلید از کارهای زشت آن ها پرداختم.

 

دیگر به راحتی سیگار می کشیدم و ارتباط با پسرها را گناه نمی دانستم. با آن که دیگر احساس پشیمانی نمی کردم ولی باز هم دوستانم مرا تشویق می کردند تا به صورت آزاد و مستقل زندگی کنم. فکر می کردم افکار پدر و مادرم قدیمی است و آن ها احساسات مرا درک نمی کنند. به همین دلیل به همراه دو تن دیگر از دوستانم به خانه اجاره ای دختری رفتیم که به تنهایی زندگی می کرد. او دانشجو بود و از شهرستان برای تحصیل به مشهد آمده بود. در آن جا هر روز کوله بار گناهانم سنگین تر می شد. وقتی با آرایش های  غلیظ و لباس های زننده از خانه بیرون می آمدم، چشمان هوس آلود برخی گرگ صفتان رهایم نمی کرد و من در هیاهوی این شهر شلوغ، گم شده بودم. تا این که روزی سرگذشت دختری را که همانند من فکر می کرد و در دام جوانی شیطان صفت گرفتار شده بود در روزنامه خواندم، آن روز وجدان خفته ام بیدار شد و تصمیم گرفتم به آغوش خانواده ام باز گردم، اما از سویی تردید دارم که پدر و مادرم مرا می پذیرند یا خیر و از طرف دیگر هم دلم برای دوستانم می سوزد، حالا به کلانتری آمده ام تا یاری ام کنید و راه درست زیستن را به من بیاموزید ... .

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

خراسان

Share/Save/Bookmark