به گزارش پایگاه خبری
اوشیدا، شهید «احمدرضا شکوری»، بیست و هشتم آبان ۱۳۴۵، در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش حسن، درجهدار ژاندارمری بود و مادرش شهربانو نام داشت. دانشآموز سوم متوسطه بود. از سوی بسیج به جبهه رفت. هفدهم فروردین ۱۳۶۳، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شکم، شهید شد. مزار او در بهشت مصطفی شهرستان زاهدان قرار دارد. برادرش علیرضا نیز شهید شده است.
بسمالله الرحمن الرحیم
«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»
«الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»
«آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند، آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالماند.»
با نام آن که آفریدن ما را نعمت قرارداد و رحمت خویش را برای وارثان زمین بگسترانید، آن که مرا از گمراهی نجات بخشید و از منجلاب ظلمات به چشمه ناب شجاعت و مسلمانی کشانید و سلام بر مأمور رهاییبخش جهانیان که خدا هر چه سریعتر ظهورش را نزدیک گرداند و چشم ما را به دیدنش منوّر سازد و درود بر نایب این مأمور رهاییبخش که ملت ما را که روزی کثیفترین ملتها و رسواترین انسانها بودند از آن دره هولناک بیرون کشید و بر قله رفیع سعادت و آزادگی رسانید و حال که خویش را با زحمت به این قله رسانیدیم، دشمنان چشم دیدن آزادی ما و ازبینرفتن منافع خویش را ندارند و این جنگ تحمیلی و نابرابر را آغاز کردند و به حق که دشمنان اسلام چه ناداناند و هنوز درک نکردهاند که دیگر این ملت راه خویش را یافته و پیرمرد و کودک در آن یافت نمیشود، بلکه همه یک کالبد پرقدرت و با ایماناند که نهتنها آمریکا بلکه هر شیطان دیگر جایی در هیچ نقطه این سرزمین نخواهد داشت. آری من نیز همانند دیگر صدها هزار پیرمرد ۸۰ساله و نوجوان ۱۳ساله راه خویش را که همان راه خداست یافتهام و به ندای رهبر لبیک گفتم و در این دانشگاه عظیم عشق و شهادت شرکت جستهام و مرگ در این دانشگاه برایم افتخاری است که آن همچون پیامبر که در جواب کفار فرمود: «اگر در یکدستم ماه و در دست دیگرم خورشید را بگذارید هرگز از سخن خویش باز نخواهم ماند» و من نیز همچون او و تمام رزمندگان این سعادت را با هیچچیز دیگر عوض نمیکنم و با آغوشی آغشته به شوروشوق شهادت بهسوی آن میروم و آن را در آغوش خواهم گرفت، زیرا ما راه خویش را همچون یاران حسین (ع) یافتهایم و تا قطره آخر خونمان در این راه جانفشانی میکنیم و فریاد میزنیم اگر ما را دهها بار تیرباران سازند و دوباره زنده شویم و بگویند از هدف خویش صرفنظر کنید آن را از دست نخواهیم داد و مرگ را با تمام جان میپذیریم و شما ای ملت وظیفهای سنگین بر گردن دارید و آن ادامه راه [...] است و نوری را که بر شما تابیده بادل و جان نگاهداری سازید و از آن دفاع نمایید که اگر این کار را نکنید در محشر در مقابل خدای خویش شرمنده خواهید شد. پیام شهدای ما را با ریختن هر قطره از خونشان تجدید [...] گویند که تا رسیدن به هدف اصلی که همانا قدس عزیز است راه ما را دنبال سازید و قلب اماممان را شاد سازید و هرچه در توان دارید برای ظهور امامزمان (عج) و طول عمر برای امام عزیزمان دعا کنید و این ارمغان الهی پاسداری نمایید و من نیز با اتکا به خداوند و با امید به این که خونم هدر نمیرود، به خیل این شهدا میپیوندم و در این راه قدم میگذارم و از جوانهای دیگر خواستارم که امام را در رسیدن به آرمانهای عالی این انقلاب یاری سازند و به جبهه بیایند که واقعاً دانشگاه عشق است آن هم عشق به معبود که از بزرگترین عشقهاست و همچنین اسلحه خونین ما را بردارند و هنوز قطرات خونمان از زمین محو نشده به یاری خدا بشتابند و همچنین از برادران بسیجی که مأموریتشان مأموریتی الهی است، خواهش میکنم که مأموریت خویش را هم چنین که با خلوص نیت انجام دادهاند، پایان برسانند و دلسرد نشوند. زیرا کار برای خدا دلسردی و خستگی ندارد و در انجام وظایفشان بکوشند و نگذارند خداینکرده خللی در مسیر انقلاب اسلامی به وقوع بپیوندند.
از پدر و مادرم که ۱۸ سال بر من زحمت کشیدند و مرا با خوندل بزرگ کردهاند، خواهانم که برایم گریه و زاری نکنند. زیرا که من راه حقیقت را رفتهام و در این راه به سعادت جاودانی که همانا شهادت در راه خداست رسیدهام. پس اگر سعادت فرزندتان را میخواهید بر مزار من اشک نریزید که هر قطره اشک شما از اجرتان در پیشگاه خداوند میکاهد. پس بهجای گریه و زاری دست خویش را بهسوی خدا دراز کنید و برایم از خداوند طلب آمرزش نمایید.
و از خواهرانم خواهش میکنم همچون شیرزن جهان زینب (س) صبر پیشه خویش سازند و از آن بانوی گرامی درس عبرت بگیرند و برایم ناله ننمایند و از برادرانم میخواهم راه من و صدها شهید دیگر را ادامه دهند و خداینکرده کاری نکنند که دل امام از شما برنجد و سخنم با پدران و مادرانی که از رفتن فرزندانشان به جبهه جلوگیری میکنند، این امت که از رفتن فرزندانتان جلوگیری ننمایید، زیرا شما باید خواستار سعادت فرزندانتان در جهان آخرت که جهان ابدی آنهاست باشید به سعادتشان را در این دنیا که عرصه آزمایشی بیش نیست، خواستار باشید. پس فرزندانتان را به صاحب اصلیاش بسپارید و برایشان دعای خیر نمایید در پایان چندجملهای برای خانوادهام وصیت مینمایم که امیدوارم موبهمو انجام گردد:
۱- از پدر و مادرم میخواهم که خود را برای من ناراحت نکنند؛ زیرا سعادت من در مرگ شرافتمندانه است.
۲- از خواهر و برادر کوچکم خواهانم که نمازشان را همانطور که قبلاً خواندهاند بخوانند و از یاد خدا غافل نباشند و به یکدیگر محبت کنند.
۳- و از برادران و خواهران بزرگترم خواهش میکنم فراق مرا تحمل کنید و صبر را پیشه خویش سازند، زیرا که حتی اگر همه ما برای اسلام از بین برویم حتی ذرهای به اسلام خدمت نکردهایم.
۴- از خانواده و اقوامم میخواهم که اگر از من ناراحتی دیدهاند مرا عفو کنند و از خدا برایم طلب آمرزش کنند و اگر نیز خوبی دیدهاند به جایش برای امام دعا نمایند.
ضمناً ۳ ماه روزه قضا و دو سال نماز قضا دارم که میخواهم که آنها را به جا آورید. به امید آنکه خویش را فراموش سازید و خدا را یاد کنید.
۲۷ بهمنماه ۱۳۶۲
«والسلام»
احمدرضا شکوری
۶۲/۱۱/۲۷