به گزارش
اوشیدا، ازدواج مقوله مهمی است تا جایی که پیامبر خاتم (ص) انجام این سنت حسنه را برابر با تکمیل نصف دین اعلام می کند از این رو می توان به اهمیت ازدواج در بقای نسل و جایگاه آن در اسلام پی برد.
ازدواج یک سنت الهی است، زیرا خداوند انسان را زوج آفریده است، اما در اسلام نکاح به معنای نوعی خاص از ازدواج که به قصد مودت و رحمت و احسان است.به عنوان سنت اسلامی پیامبر اعظم(ص) مطرح میشود و ازعبارت «النکاح سنتی...» نکاح سنت من است پس هر کس از آن روبرگرداند از من و مسلمان نیست، فهمیده میشود که نوعی خاص از ازدوج مراد و منظور است که در چارچوب فلسفه و سبک زندگی قرآنی-اسلامی تعریف میشود.
اما این روزها با توجه به هجمه های دشمن، ابزار قرار دادن گرانی و تورم، القای ناامیدی و ترویج فرهنگ غلط ازدواج سفید و روابط خارج از عرف باعث شده سن ازدواج بالا رود و بعضاً افراد تا آخر عمر مجرد زندگی می کنند.
علی ایحال بزرگان دین و جامعه همواره تاکید داشته اند تا در امر مهم ازدواج خانواده ها آسان گرفته و از تعیین مهریه های سنگین که تضمین کننده خوشبختی نیست پرهیز کنند.
پای درد و دل اکثر جوانان که بنشینیم معمولا مهریه بالا و یا درخواست های نامعقول در ابتدای زندگی را دلیل عدم ازدواج اعلام می کند اما در این بین هستند خانواده هایی که مادیات برای آنها چندان دارای اهمیت نیست.
علیرضا و همسرش منیره رضی آبادی، زوج جوانی که هر دو متولد ۶۱ و از آندسته افرادی هستند که بدون ریخت و پاش اضافی و به سادگی و با توسل به ائمه اطهار (ع) زیر یک سقف رفتند و زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
منیره که توسل به ائمه (س) را برای ازدواج عامل مهمی میداند گفت: دختری ۳۲ ساله بودم مترجم زبان انگلیسی ،مدیر بازرگانی شرکت نفتی در تهران از دل خانواده ای تحصیلکرده و معتقد،خانواده دوست پدرم بازنشسته و مادر پر مهرم خانه دار، برادر ارشدم مهندس برق و برادر کوچک کارشناس مدیریت بازرگانی و یگانه خواهرم مهندس AT ،خواهر و برادرهایم ازدواج کرده بودند و من با پدر و مادرم زندگی میکردم.
هر وقت صحبت از ازدواج میشد من میگفتم کار رو باید به کاردانش سپرد، سال ۹۳ به صورت کاملا غیر منتظره و باور نکردنی به کربلا مشرف شدم یادم هست وقتی وارد حرم حضرت ابالفضل شدم بعد از دعا برای خواسته های اطرافیانم ازآقا خواستم یک همسر مناسب (بدون هیچ شرطی ) قسمتم کند، فقط گفتم یک مرد زندگی که اهل دل باشد و بشود برای ادامه مسیر رویش حساب باز کرد
منیره ادامه داد: من خیلی دختر مذهبی نبودم ولی انسانیت خط قرمزم بود و منش من هم همیشه این بوده که آدم باشم
داستان ازآن جایی شروع شد که درماه رمضان سال ۹۴ یکی از همسایه های با من تماس گرفت و گفت یک پسری که اهل زندگی است دنبال دختر میگردد ما شما رو بهش معرفی کردیم ولی من اصلا جدی نگرفتم گفتم حالا بعدا صحبت میکنم
خلاصه تماس همسایه ادامه پیدا کرد با مادرم صحبت کرده بودند و تمام شرایطش را علیرضا گفته بودند، علیرضا همسن خودم بود و مهندس ATو کارمند پژوهشگاه فضایی ایران پسری سالم و ساده که خانواده ای تحصیلکرده داشت اما از لحاظ مالی جز حقوق کارمندی چیزی نداشت
وقتی از خانم همسایه پرسیدم این آقا رامیشناسید گفتند خیر تعجب کردم و پرسیدم پس چطور معرف شدید گفت: علیرضا را یکی از خادمه های آقا امام رضا معرفی کردند که چندین سال این آقا پسر میشناسند چون این آقا به بچه های سرطانی مشهد از طریق این خادم کمک و ماهانه پولی واریز میکند.
خود اون خانم خادم مهربان با من تماس گرفت و گفت من شما رو از طرف امام رضا برای علیرضا خواستگاری میکنم و گفت این اقا متوسل شدن به امام رضا که همسری براشون انتخاب کنند
خلاصه که با در جریان گذاشتن خانواده ها بیرون از منزل سه جلسه صحبت کردیم و علیرضا در کمال صداقت شرایطش را کامل گفت و من قبول کردم از صداقت و سادگیش خیلی خوشم اومده بود
مرحله بعد عیرضا با خانواده اومدند خواستگاری و پدرم تنها سوالی که از پسر پرسید این بود که ایا اهل نماز و روزه هستی علیرضا هم گفت بله و بعد از تحقیقات کامل دقیقا یکماه بعد روز ولادت امام رضا ۹۴/۶/۳ با مهریه ۱۵۰ سکه عقد محضری کردیم و قرار شد شهریور ۹۵ به سر منزل مقصود برسیم.
بعد از عقدسفری به مشهد داشتیم و سراغ خانم خادم حرم رفتیم، خانمی مهربان که گویی سالهاست میشناسمش
در این فاصله یکساله تمام پول مان را دوتایی جمع کردیم و خانه خریدیم همسرم همیشه بهم میگفت تو رو امام رضا برام انتخاب کرده تو هدیه امام رضایی،و سرانجام در تاریخ ۹۵/۶/۳ بعد گرفتن یه مراسم ساده با حضور جمعی از نزدیکان به خانه ی که با هم خریدیم رفتیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
عهد بستن با امام رضا علیه السلام که منجر به ازدواج شدروایت دوم به سراغ علیرضا رفتیم وی گفت: وقتی که بحث امام رضا پیش بیاد دست و دل آدم میلرزد یادم میاید که آخرین باری که رفتم مشهد مقدس با همکاری پژوهشگاه بود و آقای تیموری زحمت هماهنگی سفر رو کشیده بودند شش تا دوست مجرد بودیم و قصد کرده بودیم که بریم مشهد درواقع امین الله تازه عقد کرده بود، مصطفی هم همینطور و چهار نفر دیگر، ومن، آقای بهجتی و آقای امامی و آقای محمدی مجرد بودیم.
وقتی که سوار قطار شدیم امین الله برگشت گفت این آخرین سفر مجردی من که دارم با شما میام و دیگه باید به خودتون واسه خودتون بلیط تهیه کنید. یهو مصطفی هم گفتش که اتفاقا منم آخرین سفره مجردیم هست یه جورایی خنده دار بود چون سری پیش هر ۶ تامون مجرد بودیم. این بار آخرین سفری بود که همه با هم بودیم. همون اول که با خنده شروع کردیم دلم گرفت گفتم که چقدر بد جمع شیش تایی ما به هم خورد.
وقتی زیارت ها رو انجام دادیم روز آخری که خواستم از حرم خداحافظی کنم و برگردم نمیدانم چی شد که این حرف رو زدم، به امام رضا گفتم که یا نمیام یا اگر آمدم متاهل میام گذشت و گذشت و دو سه باری بحث سفر مشهد برای من جور شد و جالب بود تا دقیقه ۹۰ حتی تا تهیه بلیط همه چیز آماده میشد ولی به طریقی این سفر کنسل میشد و از سال ۹۰ تا سال ۹۴ به هیچ عنوان نتونستم برم مشهد.
یادم هست ماه رمضان سال ۹۴ آقای احمدزاده برنامه گره رو داشت موقع افطار مشکل را که حل میکرد نشون میداد که رفتن مشهد و خدایش خیلی من را منقلب می کرد گریه میکردم، در تنهایی خودم برای امام رضا خیلی گریه کردم که چرا نمیتوانم برم حرم و اصلا یادم نبود که من همچین عهدی رو بستم.
خانمی بود که جز خیرین و از خدام حرم امام رضا بود و بنده با ایشان در ارتباط بودم، بعد از افطار بود که با ایشان تماس گرفتم و گفتم خانم رحمانی یه خواهش کنم ناراحت نمیشید؟
خانم رحمانی گفت: بگو چی شده منم با بغض گفتم چند سالی هست که نتونستم بیام حرم خیلی دلم میخواد بیام ولی نمیشود اگر مقدور هست برای من یک نماز بخون فقط همین، شاید گره منم باز شود وبتونم بیام حرم، ایشان گفتند که من نماز میخونم و میگم حاجت چی بوده مطمئن باش که میای حرم خندیدمو گفتم حالا ببینیم چی میشه انشاالله قسمت بشه لطفا برای من بخواه و قطع کردم و دوباره گریه کردم دست خودم نبود دلم شکسته بود.
روز بعد ایشان با من تماس گرفت همون موقع افطار گفت که شماره ای بهت میدم تماس بگیر یه لحظه قفل کردم گفتم داستان شماره چیه؟ خانم رحمانی گفت جایی که من برات نماز خوندم مطمئنم اشتباهی نبوده و تو باید ازدواج کنی و مطمئن باش که بعد از ازدواج میای مشهد خندیدم گفتم که چند مورد برای ازدواج بهم معرفی شده ولی با توجه به شرایطی که داشتم هیچ کسی قبول نکرده، ولی باشد چشم به احترام شما تماس میگیرم. خندید و گفت تماس بگیر و بعد از عقدت حتماً با همسرت با من تماس بگیر.
جالب بود انگاری امام رضا همه چیز رو جور کرده بود و همه چیز خیلی راحت پیش رفت و از همه جالب تر که روز عقد ما دقیقا شد تولد امام رضا و یک سال بعد دقیقا روز عروسیمون شد همون روز عقد، همه چیز اتوماتیک درست میشد و این چیزی جز نظر امام رضا نبود نکته جالبش این بود که بعد از عقد میدانستم پدر همسرم به شدت حساس هستند ولی بدون هیچ مخالفت اجازه دادند که ما دو سه روز بعد از عقد باهم بریم مشهد مقدس و این شد پاسخ عهدی که موقع خروج از حرم تو سال ۹۰ با امام رضا بستم.
و ثمره ی این ازدواج در حال حاضر یه دختر کوچولوی شیرین است که به حلاوت زندگی مان افزوده شده و خدا رو بسیار شاکرم.